۱۳۸۵ دی ۶, چهارشنبه

شعر برهنه در عکس، ستاره و زمان- یک



راستا : حلقه ی مشترک بیانیه های منفرد

دامنه : کمان گره خوردن در یک گورستان دوطبقه

موضوع : شعر برهنه در عکس، ستاره و زمان- یک


استخوان صراحت بیان ندارد اما مصر است در صراحت کلمه یا آسوده گی از قید زمان و مکان و مالکیت. تصویر این است : استخوان نمایش اختلال زبان است. حتا تا نامیدن اش که سخوان می شود: سخنی گسسته از واو. سخنی که نقص واو دارد اما آن قدر سخن می گسلد تا مذاب بیان بیرون بریزد . سخوان یعنی آن چه می خاند و واو ندارد.مثل گلوله ای در شیار.
مصر است در آسوده گی از قید زمان یعنی خود زمانی است
مصر است در آسوده گی از قید مکان یعنی خود مکانی است
مصر است در آسوده گی از قید مالکیت یعنی خود است

استخوان در بیان مختل خود، صراحتا ادعا می کند:
فارسی فاقد دیالکتیک جنسی است. تا جایی که من خوانده ام در تمام تاریخ ادبیات، فارسی نویس، ناخود آگاه به این مساله بوده است که گره ها را در روایت نیفکند، بی مقدمه ای که بگوید، از اوی زنی حرف می زند یا از اوی مردی،و به دنبال گفت و گوی میان دو نفر نرود. او را به چهره ترسیم کند. در ذهنی که ضمیر و مالکیتش را نمی شود نوشت که مرد است یا زن، فرو نرود. نگوید او چنین کرد. قید بیاورد. برای طنازی قید بیاورد، برای سینه ستبری قید بیاورد. از آن جا که لطیف می شود در یافتن جاذبه ها به وزن بپردازد و جاذبه اش را با موسیقای بیان پرکند. آنقدر بدیریمد یا بدارامد تا مخاطب از جنسیت محو شده بر نتابد به جنسیت موسیقی به جنسیت قید دل خوش کند. دل خوش کند به ظرافتی در لطیفه گویی. آن هم کوتاه تا مردی یا زنی در آن من و تو و اوی ناقص فارسی گم و اشتباه نشود.
پس فارسی نویس ناچار بوده است به لحن و وزن پناه ببرد یا به تصویر یا به ایهام و صنعت و تک گویی کند و تنها باشد. همه ی ثمره ی فارسی آن چیزی بود که در بحور عروضی توان گنجاندن اش بود. وبعد همه ی ثمره ی فارسی آن چیزی بود که در تصویر و صنعت توان گنجاندن اش بود.
و بعد
ما هرگز مسحور نیما نشدیم جز در عکسی از او وجنجالی ادبی
ما مسحور صدای مردانه ی شاملو شدیم، و جنجالی سیاسی
ما مسحور صدای زنانه ی فروغ و جنجالی جنسی
مسحور خودکشی هدایت و عکس های او و عکس های نوشته های او و لودگی خودمان
مسحور غمی در صدای اخوان
مسحور بیست و چهار ساعت تمام پخش شعر های با تصویرهای مبهم و ایهام خنثای سهراب از رادیو
مسحور قصه هایی که روز جمعه خوانده می شد
مسحور خودکشی حسین پناهی
مسحور خواندن SMS های لطیف
مسحور دیدن عکس های آدمها
مسحور دیدن فیلم
و صحنه های جنسی که در زبان ما نمی شود در آزاد ترین شرایط برای خلق اثر هنری، آن را نوشت
و عکس های پاهای اش و چشم های اش و لب اش و کون اش وقتی که این او را می بینیم
مسحور دعواهای هنری و برهنه ها و ستاره ها
مسحور هرآن چیزی که خوانده شده است با صدا و خوانده شده است در عکس در تصویر.
چرا؟
چون ما برای به گور سپردن، خودکشی، هجو، زنانه گی و مردانه گی وعمل(از فرط فقرفعل درفارسی) در خود زبان چیزی در دست نداشته ایم.

استخوان را نمی شود خواند. زبانی است در مکمل ناقص و تصویری از خودش. اما بی درنگ می گوییم این کشفی ادبی نیست. این بیان اختلال است. حتا هجو هم نیست. در مقام دفاع از هجو چیزی بدتر از جدی نوشتن وجود ندارد یعنی دفاعیه ای برای هجو نداریم جز هجو دفاعیه. بپذیریم که ما در تمام طول تاریخ ادبیات، نتوانسته ایم چیزی را هجو کنیم مگر آن چیزی که نبودنی است مگر سنگ پراکنی به اطراف چیزی. ما نتوانسته ایم هجو کنیم، ما در این زبان هجو شده ایم.
این بیان اختلال است. تهییجی ژورنالیستی نیست. بیان نیازی است که ترمیمی ادبی می طلبد. ما برای به گور سپردن، خودکشی، هجو در خود زبان چیزی در دست نداریم. مسحور دعواهای مجلسی ومحفلی نشوید. زبان ما، دنیایی است که ما در آن می اندیشیم. دنیای ما، آغای پیری است.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

inam manam:
ye jaye to hamin manzome na daghighan to in damane ama samte digare majara cheghadr nakhaste mirese be in soale asasi ke az ghaza falsafi ham mitone bashe ya aslan faghat falsafiye in soale mohem ke moshkele jediye zendegi chi mitone bashe? khodkoshi?
davariye inke zendegi cheghadr arzeshe zistan darad. nokhost bayad be in soale mohem pasokh dad.*
shayad!
chand khat ontaraf tar hamon ja niche ye harfi mizane ke dar in rasta va dar rastaye on damaneye damane shoma ham gostarde mishe.
*camus albert / the myth of sisyphus