۱۳۸۵ آذر ۹, پنجشنبه

از شجره طیبه



(اگر بیماری قلبی دارید تنها نخوانید)

همه جمع . يک کم جمع تر. آهان.

چشمهام باز شد
دیدم
یک شعر تو
یک شعر توی دستام
راجع به خودم
با چشمهام باز شد
سی و چهار سال پیش
هفت سال قبل از تولد
سال شصت و هفت
سال پنجاه و هفت
سال صد و هفتاد و هفت
از همین سالاد
انگار مادرم می دانست
شش سال پس از آخرین تانگو
به دنیا خواهم آمد
وقتی شجره تمام شد.

وقتی شجره تمام شد
قرار بود
خودم آخری باشم
و بعد
مارلون براندو را دیدم
تصمیم گرفتم
این شعر (حالا نیست) را بردارم
شش سال به عقب برگردم
بدون چشم هام



حاضريد؟

شاشيدن نسبت من و گریگورسامساست
در توليد سرسام آور سوسک های چاه
من دارم به امور قيامت سروسامان می دهم
من دارم به امور قيامت سامان می دهم
عين مناره های کيری مسجدها
و پستان گنبدها
و کس مدخل ها
و دعاها و زمستانها و مست ها
و برگ ها و پياده روها
من دارم به آخر زمان سرعت می دهم
وقتی آدم توی ماه توالت ساخت
بايد با خودش چند تا سوسک ببرد
ماه بايد فاضلاب داشته باشد
ماه هيروشيما و حلبچه و قم می خواهد
جامعه ی ایکس لارژ دیکتاتورها می خواهد
حزب الله و پيشاهنگی
اس اس و بسيج مستضعفين می خواهد
و بهتر است سوسک داشته باشد
چون اين خواست خود خداست
چراغ ماه هم
اضافی روشن است


يک... دو... سه...

فاکتور ها به من می گويند
با چه نسبتی زندگی می کنم
از سونی يک پسرمونگول دارم
خدا حفظش کند صداش خوب است
ولی MP3 نمی فهمد
مجبورم بعضی وقتها بغلش کنم
از اين چيزهای جديد می ترسد
همسرم ؟کدامشان؟
اولی که خدا رحمتش کند پر از لک آب کير و استفراغ شد
يک جوری به زباله ها خوراندمش
ولی دومی ....نگو
مملو از فنرو موکت و فيبرنو
نرم
نرم
نرم
برای جلق زدن
برای کيرم خيلی خوشحالم
از ته دل به جهانيان اعلام می کنم که واقعا خوشحالم
چون دارم به اميد خدا دخترم را می فروشم
الان وقت مناسبی است
تا چيزهای تازه ای دست و پا کنم
راجع به خودم؟
روزی چند بار توی شورت خودم سرک می کشم
بعد نفس راحتی می کشم – آخيش پس هستم
دلم می خواهد نوه هام را ببينم
ببوسمشان
و گاهی تکه تکه شان کنم
بعضی هاشان را يواش يواش بجوم
دلم می خواهد يک عالمه دور و برم شلوغ باشد

نه نشد. پدر بزرگ شاشبندتان را جابه جا کنيد.

صداش می کردم پدربزرگ
ولی پدرم بود
و دخترش پدر را
پدربزرگ صدا می کرد
صداش کردم
و پدربزرگ شدم

همه با هم : سیـــــــــــــــــــــــب
این رویای من است
در روزگار درختان لوچ
دوختن مادرانمان
و آدم شدن
هر الاغی می تواند پرواز کند
فقط بايد به خودش بقبولاند
سلسله ی اعصابش
شبيه الاغ های ديگر است
من می توانم درجيب تو پایم را دراز کنم
آنقدرجلو بروم که بخوانم : شهرداری گليم سفر خوشی را برايتان آرزو می کند



] در انگار ِنگران نگر] بی حرکت.

اصلا معلوم نیست کی کارِ کی هست
چی چارِ چی هست
لی لارِ لی هست مست پست
رست شصت
دست نزن به من از من نپرس دو پرس
سه پرس چهار پنج رنج انج
لنج منچ فنچ پوچ موچ قوچ
شکار می کردیم
گلوله را
گلوله را پرت می کردیم بخورد توی سرش قاچ ماچ
هاج
راج
عاجش را جمع می کردیم
جمع
جمع می کردیم
ج
آهان
یکی بود که باهام هی حرف زد تا بگیریم ریم سیم
نیم کیم فین نکن اسب عق نزن الاغ
چلاق
اینجا ما داریم می میریم
هرجایی که یکی مرد مودب باش و نگاه
پگاه
سه راه سیمین بودم توش پر از کله
از چپ و راست ماست تاست خاست واست زاست
کاست جاست فاوست خیلی همین کمین غمین
امین ثمین زمین همین یاروبود
رفتیم توش جوش کوش نوش هوش از سرم پرید
سرم کاسکوی گنده ای بود
بهش تخمه می دادم
تخمه می شکست
شیشه می شکست
داد می زد سرم خرم
کرم
نرم
حرم رفتیم تو مغازه اش چیز انداختیم
من سه سالم بود
گفت تکان نخور
وگرنه می کشمت من جم سم دم
دم
دم
دمم را گذاشتم
برداشتم
گذاشتم
برداشتم
گذاشتم
برداشتم
یا
یاد
یا یادم آمد: کلی روشن بود
سوت می کشید
گفت سرجات وایستا
فکر کن یک درخت سیبی مثل زیپ
جیپ
پیپ
تیپ
زده بودم لباسام نو بود سود رود
دود
عود کود مود
یود
لود گود
پود
ژود
ژ.
اسمش
اسمش همین ژ بود
توی راهرو دیدمش
لختش آمده بود
لخت ِ لخت
بلند خندید دید رید چید
سه تا چید تا سه تا چید تا از پله پرید دوید جوید خرید
بهش گفتم
دیروز گفتم که
من بلدم غیبش کنم نگاه :
ژ نبود ژ
چ نبود چ
ف فنود ف
ل لبول ل
س سرود
درود فرود زود
شود نود
غود
غ.
غی
غیب شد اپوچی چی پو
من گفتم بهش
این ها همه اش حرفه
ژ که غیب نشده
هی گفتم
یالا پیدا شو
زود باش زنده شو
زود باش بیا بیرون دوباره چیز تازه بگیریم، ژ.
ژوید ژا گذاشتم
هی ژور شد


نه...دارم می گیرم...








اَه دستم لرزيد.

کس ننه ی مادرقحبه ی لاشیت که سرازيری ان به دهنش ختم شده
سر چهارراه توی کون خواهر پلاسيده ات
دست انداز کيری کوچه توی جفت سوراخ های دماغ گاراژت
شورت باقالی
پاچش شاش سگ پای تير برق تو پاره ی ننه ی ژامبونت
نه، کير سگ توی کون مادرقحبه ات
لاشه ات را بايد ريخت توی چاه دهن پدرسگت
پشم الاغ تو کس عمه ات حيف و ميل شده
و توی روح مادربزرگ جنده ات (تررررت) گوزيدم
نه تو وجود انت ،شاش سگ هم می بُرد
خودت را بُکش لعنتی
دارت بزن در کونت تا نعش خرکيفت،
آبکيرخری که توی گلوت خالی شده را مزه مزه کند
حيف آب
بايد توی چشمهات خالیش کرد
الهی از تجمع انت بترکی
گورخرِ سبز

بابا دهه ی چهل تمام شده، برای کی-وی-می کشی؟

با آقای کاج نشستیم توی باغچه اش
آقای کاج خیلی کاج بود
خودش با دستاش و پاهاش و شکمش
یک هزارتا کاج بود
کلی به من از خودش کاج داد
برفش گرفته بود عجله داشت
دستم را گذاشتم روی مخم
گفتم منم اینجام چندتام
گفت آخی پس اونجات برفش گرفته.
کلی بهش از خودم خودم دادم

يک دو....

آنان که دراين سفر همپای من بودند و هستند
آنان که تاثير می پذيرند
کوئيچی هانه دا و تاکاشی اوئه مورا
به خاطر محبت های بی دريغ شان
طرحی که گوته برای فاوست کشيده است
پدرومادرم با عشق و احترام
وحيد صادقی و مژگان فنائيان
دانيل بودينه،پولارويد 1979
L'Imaginaire از ژان پل سارتر
تو
که باسکوت می سراييم
و من کاتب ناگزير
سروده های توام
قدرت الله شریفی
شاعر همه ی خوبی ها و تغزل ناب
که زمانه او را درک نکرد
Graphia
Buxt
ياد هوشنگ گلشيری
کودکی که درهمه ی ماست
همان که هميشه می پرسد،
و همان که ما هميشه از برابر او می گذريم...
63
روز است
که از
سرنوشت
نويسندگان
زندانی
آيندگان
بی خبريم!
...رفتم تماشای آتش بازی، باران آمد باروتها نم برداشت
ابراهيم گلستان
از رهنمودهای بی دريغ م. آزاد بزرگ
از هوس خيال او همچو ماه گشته ام
مادرم
پدرم
و ماه
که پاره ای از تنش
شادی من است
نيز
مرهون مهر مادربزرگ و پدربزرگم
دوست رفته ام
مجروح شيميايی جنگ
بخش اول : از اسب
به صحنه آوردن اين نمايش
منوط به اجازه ی کتبی از نويسنده است
برای تبرک
...نبینی که دست را و قلم را تهمت کاتبی
هست و از مقصود خبرنه. و کاغذ را تهمت «مکتوب
فيهی و عليهی » ، نصيب باشد؛ وليکن هيهات! هیهات!
هرکاتب که نه دل بود، بی خبر است و هرمکتوب اليه
که نه دل است ؛ همچنين !
عين القضات همدانی
نامه ها
چگونه دانشمندان با استفاده از
تئوری ميدان واحد انيشتن
يک ناو جنگی را ناپدید می کنند؟
فرزانه ی خوبم
عرفان
دردوران فاشيُسم
نمی دانستم که دردوران فاشیسم زندگی می کنم
هانس ماگنوس انتنبرگر
ازحضورتان در اينجا بسيار
خوشوقتيم.خواهش می کنم
بفرمایید بنشینید،چون امشب
شبی است که هریک از حاضران در
اینجا داستانی را روایت می کند
ديرينه شناسی دانش
تولد درمانگاه
دور معرفت شناسی
اعتراف
انضباط و مجازات
چشم قدرت
تاریخ جنسیت
مصاحبه با فیناس
زندان
دیوانگی و تمدن
نیچه، فرويد، مارکس
نظم اشیا
سخنرانی های استانفورد
مجله ی تلوس
قدرت و حقیقت
ماکس
به این امید که چنان زندگی کند
که درخور نام اوست
آلکس کالینیکوس
ایده چیست؟
سخن گفتن از پیشرفت به سوی جهانی که درجمود مرگ فرو می نشیند
والتر بنجامین
نخستین راه بران خویش
این کتاب را سراسر چنان باید در نظر گرفت که گویی سخنان شخصیتی در یک رمان
است.
بابک احمدی
با امید و اعتماد
چگونه به اينجا رسیدیم و چرا
رضا سید حسینی
دوست و استاد بزرگوارم
رديف عقب (ازچپ به راست): ژاک بارون، ريمون کنو،آندره برتون، ژاک بوافار،




جورجودکیریکو، روژه ویتراک، پل الوار، فیلیپ سوپو، روبردسنوس، لویی آراگون،
رديف جلو: پیر ناویل، سیمون کان-برتون، ماکس موریس، ماری – لویی سوپو
خواندن؛ به گونه ای دیگر
پاسکال می گفت «ديوانگی بشر آن چنان ضروری است که ديوانه نبودن خود
شکل ديگری از ديوانگی است »
به عزم مرحله ی عشق پیش نه قدمی
که سودها بری ار این سفر توانی کرد
حافظ
و مامان فرح که دایره مان را کامل می کند
ادوارد بچمن ، عموی عزیزم،
که اولین تصویر از بهشت را برایم به وجود آورد
مهتاب بلوکی
حامد محمد طاهری
عبدالله
شبی بازيگری از من خواست تا نمایشنامه ای بنویسم که فقط سیاهان
آن را اجرا کنند. اما سیاه چه کسی است؟وتازه چه رنگی است؟
نامه ی فوری به تاخیر افتاده، کی هستم؟
محسن نصری
تنها شورزندگی من هراس بوده است
هابز
آدرس: شهر "ت" خیابان انشاد، خانه ی شماره ی 555
مهتابی و خاکستر و بانو
شمس لنگرودی
کلمه به کلمه
اندوه به اندوه
پروانه ی محسنی آزاد
هم چنان که می رفتند، او [عیسا مسیح] وارد
دهکده ای شد. و زنی به نام مرتاه او را به خانه اش
مهمان کرد.
حوالی غروب به محل سکونت لاگوردا و خواهران کوچک رسیدم.
وحدت اندر وحدت است این مثنوی
از سمک رو تا سماک، ای معنوی
لوسین دکاو
لباس بپوشین!
شلوار!گاهی زيادی کوتا
یام خیلی دراز
کت و لنگ و واز!
جليقه، پیرهن، کلاه یه لگن
کفش از اون کفشا، که روی دریا
بره از این سر تا اون سر دنیا...
از ترانه های زندان
همسرم
هنر12
چهره ی فروغ کار خود او
«به نظر شما من مردی عالم و فرهیخته هستم؟»
زيگانگ جواب داد: « البته، مگر نیستید؟»
کنفسيوس گفت: « به هيچ وجه . من فقط به رشته ای دست
يافته ام که بقيه ی رشته ها را به هم پیوند می دهد.»
نیم بعد از نیمه شب

حاضريد؟

دلم غنج زده
دوباره میمون باشم
برگردم بالای درخت
روی دست هام تاب بخورم
راحت، کونم را بدهم به سنگ
برگم را بجوم
کیرم را هوا کنم ، به رفقام نشان دهم
هرجا تنگم کشید
شاشم را ول کنم
ریز
ریز
مادرخودم را بکنم
سر هرپشم کس زرشکی نعره بکشم
خواهر ومادرش را هم تصاحب کنم
صورت خودم را چنگ بزنم
روی خاک بیافتم
قیلوله کنم
اصلا نفهمم چه قیافه ای ام
دلم غنج زده
پشم های زنم را بلیسم
شپش نافش را بکشم
از دخترم بچه بسازم
از کون توله ی دخترم، غار
توی غار
لبم را بگذارم زیر تخم های خودم
چشمهام را ببندم
و فکر کنم دلم غنج زده
جیغ بکشم
روی دست هام بدوم
کونم را بگذارم وسط رود
هی چپ چپ نگاه کنم
هی راست راست نگاه کنم
آب بالا بیاد توی روده هام
گشنه ام که شد
برگردم
زنم را زیرمیمونی ببینم
یک کم گوش وایستم
با ناله هاش
دستم را بکشم روی کیرم
روی سرم
روی شکمم
جیغ بکشم
دنبال مگس ها بدوم
گل ها را بجوم
شاش رفقام را بو بکشم
هری بپرم وسط
شکمم را بگذارم جلوی پام
با تقدیم کونم
ثابت کنم با وفام
انگشتم رابکنم توی خاک
بچشمش
تف کنم توی خاک
تفم را پس بکشم توی گلوم
گلوم را تف کنم توی خاک
دستم را بگذارم روی قلبم
فکر کنم یک چیزی دارم
بعد لب هام را غنچه کنم
چشمهام را لوچ
از بوی تن نوه ام خل بزنم
دستش را لیس بکشم
سوارخ کونش رامک بزنم
یک روزروی خاک
شل بیافتم
چشمم را ببندم
نفهمم که می میرم

همه با هم : سيـــــــــــــــــــــــــــــب

ما همه با هم برادريم
ما همه با هم خواهريم
ما خواهرو برادريم
و برادر و خواهريم
خواهر، ما برادريم
برادر، ما خواهريم
ای برادرهمینیم ای خواهر
ای خواهرهمینیم ای برادر
اگرنه خواهريم نه برادريم
حتما ترانسکسوال هستيم
برادر- خواهر ما همه خواهر- برادريم
خواهر- برادر ما همه برادر- خواهريم
اگر نه خواهر- برادریم نه برادر- خواهر
حتما مادرمان گاییده است

پس همه با هم _________________همهمه___________ ایم

v v
بنی آدم اعضای يکديگرند عو عو عو
که در آفرينش زيک گوهرند عو عو عو
چو عضوی به درد آورد روزگار عو عو عو
دگر عضوها را نماند قرار عو عو عو
دريم رام دارم رام دارم رام دارام عو هاپ هاپ
ريديم رام دارام رام دارام هاااااااپ




[چليک] .







کاوه بهرامی آبان و آذرهشتادوپنج







درباره ی از شجره ی طیبه

درشجره ی طیبه از اسامی ونقل قول ها خیلی استفاده کردم. گرچه برای هرس ِاین متن کافکا کفایت می کرد و همان هراس کافی است تا حرص بزنی با جرات در ما جرای شجره ساده بنویسی و درباره و دوباره ننویسی ولی کسانی بوده اند و جریان هایی که نوشتن از شجره انگارجارزدن نامهایشان بود نه آن ماجرایی که جاری شان می کرد مثل مزرعه ی مکزیک برای ویلیام باروزکه بادی هم وزیده باشد ممکن است برگی هم از مادران زمین هیوا مسیح به بوته ی خشخاشش گیر کند. این پانوشت را درباره ی دخالت اسمها و عکس ها در شجره می نویسم چون اسمها دخیل بستن به این درخت نیستند واصلا این درخت آویزان ِ امامزاده ای نیست. البته این خودش ماجرایی است که اصلا چرا من این را می نویسم چون (البته برای ما) جریانی ولو مجازی وجود ندارد درباره ی نوشتن ما یعنی تیراژخودمان زیاد است نه نوشته های مان درجریان نوشتن(بنابر این به جای همه ی اراجیف بالا و حتا نوشتن شجره بهتر بود می نوشتم آدم که جر می خورد اگر لاله ی سرخ باشد نویسنده ی بی جریان هم لابد لوله ی آبی است و از همین جا می شود به اهمیت رنگ درفوتبال پی برد).

نوشتن درباره ی عکس چیز تازه ای نیست. عکس گیرا است و حتا عکس همین را بنویسی، می چسبد بنویسی عکس واگیر است. در شجره نخواستم درباره ی عکس بنویسم، انعکاس، تازگی نداشت و از شجره حرکت از گیرایی عکس بود به گرفتن عکس. با این حال از شجره لحن گرفته ای دارد.از تانگو گرفته تا مایاکوفسکی ،ژاپن و باروز وحتی بازی با ساختمان داده ی صف و درخت. گیر می دهد به گرفتن عکس و متن را می گیرد. در یک دو ... از صفحه ی نخست هر کتابی که از کتابخانه برداشتم کات آپ می کند. در بی حرکت ، آنجا که شعر چگونه ساخته می شود ، شعر، قافیه ها را به هم وصل می کند.گرچه هرعنوان، برای متن را گرفتن است ولی در آخرین حاضرید، تا نخواستن ِحتا زبانی برای نوشتن پیش می رود و با گرفتن صدا (بدون متن) تمام می شود. عکس اول جایگزین سه نقطه در عنوان است. یعنی که دارم عکس می گیرم در عکس جایگزین می شود با متن عکس و آن عکس به نظرم متن نیست حتی اگر آپولینرخوان باشید بلکه آن عکس، انعکاس انتخاب چیزی است که دارم می گیرم یعنی عکس ِ گرفتن است.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

می خواستم پرچم باشم
هیچکس دست نداشت

ناشناس گفت...

می خواستم میمون باشم یا می خواستم آدم باشم !!فوق العاده بود. استاد مجله یونجه رو هم هفته ای چن بار نشخوار میکنیم . خدا از مدیر مسوولی کمتون نکنه ;)